|
کرہی دیوار سی گری ہے ابھی
شہر کی بے چراغ گلیوں میں
زندگی تُجھ کو ڈھونڈتی ہے ابھی
چادر جالی داری واه واه دلبر جان من
چشم خماری داری بردی دل و جان من
بگوش ات آهوفریادم نمیره
سلام گرمت از یادم نمیره
لب های آتشینت یادم آمد
مزاق های شرینت یادم آمد
صدایی دلنشینت یادم آمد
چو می خاندی سرود عشق ومستی
تو که گفتی شکسته دل من
مگه جام بلور دل تو
به امیدی نشسته دل من
مگه سنگ صبوراست دل تو
دل در این دور و زما نه
به خدا شده بها نه
هر چی شد در این میا نه
می گی تقصیر دل است
کار دل چه مشکل است
یگ روزی غرق به خون است
یا می گن دشت جنون است
دل چی است خودش بدا نه
می گی تقصیر دل است
کار دل چه مشکل است
دل کدام است
مشکل کدام است
پیش من افسانه کم گو
از دل دیوانه کم گو
کی صدای دل شنیده
به خدا کسی ندیده
که در آسمان دلی پر بزنه
شب و روز خا نه یار سر بزنه
کی دیده پنجه غم سر برسه
بر در خا نه دل در بزنه
دروغ است لیلی و مجنون
قصه شاه پریان
دیگه از وامق و عزرا چی گویم
نکنین باور قصه غم
از دل من رفته ای بیرون به خدا
ترا نمی پرستم
قلب مرا نموده ای خون به خدا
ترا نمی پرستم
امشب که زیبا شده ای، مالک دل ها شده ای
دلم شکستی
احد توی او جنگی ترا، هیله و نیرنگ ترا
این دلک تنگ ترا کسی ندارد
باز به انگشت مزن دار د دل خسته ای من
دور برو دور
تاب جفاهای ترا، نازو اداهای ترا
سینه ای سد پارای من دیگر ندارد
حسن و عشق هردو چراغ روشن ایمان است
کسی که منکرعشق است او نا مسلمان است
شدم دیوانه شیدا وکه در عشق تو رسوا
شدم مجنون آن لیلا که رفتم سوی صحرا
مکش رنجور خود را بیفشان نور خود را
خدایا از تو دارم امید روی اورا
همه جا مینگرم عکس رخ جانانم
کسی که منکرعشق
بنالم ای خدا از دوری آن دلبر خود
چرا وفا بنالد ازغم درد سر خود
تو هستی من من هستم تو ببین هردو یک هستیم
تو بهر من چه.... که هردو در یک هستیم
سراپای من پراز عشق سرو خوبان است
کسی که منکرعشق
بیا بریم دشت کدام دشت
همان دشتی که خرگوش خواب داره ای بلی
بچه صیاد به پایش دام داره ای بلی
بچه صیدم را مزن
خرگوش دشتم را مزن
خواب خرگوش به خواب یار میماند بلی
خواب خرگوش به خواب یار میماند بلی
بیا بریم کوه کدام کوه
همان کوهی که آهو ناز داره ای بلی
بچه صیاد به پایش دام داره ای بلی
بچه صیدم را مگیر
خرگوش دشتم را مگیر
آهوی کوهم را مگیر
خال آهو به خال یار میماند بلی
خال آهو به خال یار میماند بلی
بیا بریم باغ کدام باغ
همان باغی که قمری تاب داره ای بلی
بچه صیاد به پایش دام داره ای بلی
بچه صیدم را مزن
خرگوش دشتم را مزن
اهوی کوهم را مزن
قمری باغم را مزن
چرخ قمری به چرخ یار میماند بلی
چرخ قمری به چرخ یار میماند بلی
بیا بریم کوه کدام کوه
همان کوهی که عقاب تاب داره ای بلی
بچه صیاد به پایش دام داره ای بلی
بچه صیدم را مزن
خرگوش دشتم را مزن
آهوی کوهم را مزن
قمری باغم را مزن
چنگ عقاب به چنگ یار میماند بلی
چنگ عقاب به چنگ یار میماند بلی
لب دريا، سحر گاهان و باران
هوا، رنگ غم چشم انتظاران
نمي پيچد صداي گرم خورشيد
نمي تابد چراغ چشم ياران!
خروش و خشم توفان است و، دريا
به هم مي كوبد امواج رها را
دلي از سنگ مي خواهد، نشستن
تماشاي هلاك موج ها را
تو کریم مطلق و من گدا چهکنی جز این که نخوانیام
در دیگرم بنماکه من به کجا روم چو برانیام
همه عمر هرزه دویدهام خجلم کنون که خمیدهام
من اگر به حلقه تنیدهام تو برون در ننشانیام
ز کدورت من و ما پُرم غم بار دل به که بشمرم
ستم است سنگ ترازویی که نفس کشد ز گرانیام
ز طنین پشهٔ بینفس خجلست بیدل هیچکس
به کجایم وکهام و چهامکه تو جز به ناله ندانیام
چشم و ابرو خط و خال تو مرا خواهد کشت
به جمالت که جمال تومرا خواهد کشت
چند در پهلویم افسرده نشینی ای دل
دور شو ورنه ملال تو مرا خواهد کشت
میکند میل بهرسو زنسیم قد تو
نازوکی های نهان تو مرا خواهد کشت
فکر قتل ام مکن ای شوخ که آخرروزی
بیخبر از تو خیال تو مرا خواهد کشت
گر بصد گیره برنجان شب هجران از غم
شادی روز وصال تو مرا خواهد کشت
نیست ممکن که بدست هوس افتد کمرش
واقف این فکر محال تو مرا خواهد کشت
دیشب که خیال روی تو سر زد به خانه ام
روشن نمود و کلبه ای ویرانه ام را
من خود شکسته خاطر ام از دست روزگار
مشکن به سنگ حادثه پیمانه ای مرا
در شهرو شوره میکنداقسانه ای مرا
یاران نصیحت این دل دیوانه ای مرا
گل رهنایی من ای رشک چمن
زینت آرای گلستان و دمن
صدقه سازم به هوایت به وفایت سروتن
ای سرا پاهمه خوبی همه بد
تو نهانی که مرا
من چنانم که خودت می دانی
حلقهء موی تو ام نام و
صدقه......
دردو غم های مرا درمانی
قصهء عشق مرا پایانی
آنچه بستی بمن آن نامه شکن
صدقه......
رعشه در دست باغبان افتاد لرزه بر نخل نو جوان افتاد
اضطرابی به بوستان افتاد باز آوازهء خزان افتاد
ارغوان زار زعفران گون شد
دل مسرور باغبان خون شد
دل مرغان باغ را خستند بلبلان رخت از چمن بستند
پر و بال نشاط بشکستند در شادی بروی شان بستند
يک يک از آشيان جدا گشتند
زار و محزون و بينوا گشتند
ماه من امشب چرا پنهان شدی
جان من امشب بلای جان شدی ماه من
داد دردستت کــسی آئـینه را،کسی آئـینه را
دیده برخود دوختی حیران شدی
جان من امشب بلای جان شدی ماه من
ماه من امشب چرا پنهان شدی
جان من امشب بلای جان شدی ماه من
دیده بنهادی که خوابم میبرد،خوابم میبرد
فتنه خوابیدۀ دوران شدی
جان من امشب بلای جان شدی ماه من
ماه من امشب چرا پنهان شدی
جان من امشب بلای جان شدی ماه من
دل شده مایلت ای یار تو بگو چطور کنم
روزوشب ناله کنم زار تو بگو چطور کنم
میروی غمزه کنان مره نادیده روان
گرشوی مهرم اغیار تو بگو چطور کنم
Дата добавления: 2015-11-05; просмотров: 17 | Нарушение авторских прав
<== предыдущая лекция | | | следующая лекция ==> |