Студопедия
Случайная страница | ТОМ-1 | ТОМ-2 | ТОМ-3
АрхитектураБиологияГеографияДругоеИностранные языки
ИнформатикаИсторияКультураЛитератураМатематика
МедицинаМеханикаОбразованиеОхрана трудаПедагогика
ПолитикаПравоПрограммированиеПсихологияРелигия
СоциологияСпортСтроительствоФизикаФилософия
ФинансыХимияЭкологияЭкономикаЭлектроника

از یاد آن لعل لبش لب بر لب پیمانه 5 страница



گنج تورا ربوده از پی حسرت خویش

قلب تورا شکستند هر که به نوبهء نویش

سرزمین من، کی غمی تورا سروده

سرزمین من، کی رهی تورا گشوده

سرزمیـن من، کی به تو وفا نموده

سرزمین من

 

 

وطن عشق تو

 

وطن عشق تو افتخارم وطن در رهت جان نثارم

 

وطن خاک پاکت بهشتم وطن گل خنت لاله زارم

 

وطن قلب من هستی من بود رگ رگم پُر زخونت

 

به من هر کجائی که باشم توئی جان فضا ای دیارم

 

وطن عاشقم بر شکوهت به از دور بود سنگ کوهت

 

زتو همچو گل بشگفت دل اگر در خــــزان یا بهارم

 

گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت

ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت

* * *

غم مخور خانهء ویران ولی زیبای من

با نفس های امیدم دم به دم میسازمت

* * *

تا تو زیباتر شوی گِل میشوم گُل میشوم

باورم کن یک رقم نی یک رقم میسازمت

 

به این لبخند دلشکار به این تمکن واین گفتار

خرابم کرده چشمان چشمان جادو گر

روزو شب رسوا دلم در فکر یار است



امشب بگلشن جایی بوسو کنار است

آید نیاید امشب دل بیقرار است

شب رفت و روز آمد چشم انتظار است

بپایش گلشن میرقصد هزاران خورشید میخندد

اگر میخند د چشمان چشمان جادوگر

به این لبخند دلشکار به این تمکن واین گفتار

خرابم کرده چشمان چشمان جادو گر

 

نرگس فسرده پیش چشم سیاهش

ماه وحیران شده بر رخسار ماهش

شب تیره گمشده از زلفان سیاهش

اهوی صحرا رامی طرز نگاهش

بپایش خوشه می رقصد خزانا بلبل میخندد

اگرمیخنددچشمانش چشمان جادوگر

به این لبخند دلشکار...

تات بیروی تال دادره

 

رحیم مهریار

 

من بنده آزادم عشق است امام من


عشق است امام من عقل است غلام من


هنگامه اين محفل از گردش جام من


اين كوكب شام من اين ماه تمام من

 

عشق است امام من عقل است غلام من


اي عالم رنگ وبو اين صحبت ما تا چند


مرگ است دوام تو,عشق است دوام من


عشق است امام من عقل است غلام من

 

 

استالف ما سه هزار خانه

بالای استالف زیارت شانه

 

من قد تره میان گندم دیدم

دستمال تره به جیب مردم دیدم

دستمال تره بوی کدم بوی نداد

من بوی تره بجان مردم دیدم

 

 

جاناککم قدت به گل میماند

راه رفتن کایت داغ به دل میماند

هرکس که به بالین توسر میماند

با نازو کریشمه ای تو در میماند

 

بیم است که سودایت دیوانه کند مارا

در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا

 

من میزده ای دوش ام شاید که خیال تو

امروز به یکساغر مستانه کند ما را

در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا

 

بهر تو ز عقل و دل بیگانه شدم آری

ترسم که غمت ازجان بیگانه کند مارا

در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا

 

 

دیریست که دلـدار پیامی نفرستاد

 

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

 

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

 

پیکی ندوانیدد و سلامی نفرستاد

 

سوی من وحشی صفت عقل رمیده

 

آهو روشی کبک خرامی نفرستاد

 

دانست که خواهدشدنم مرغ دل ازدست

 

وز آن خط چون سلسه وامی نفرستاد

 

فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست

 

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

 

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات

 

هیچ ام خبر از هیچ مقـامی نفرستاد

 

حافظ بادب باش که او خواست نباشد

 

گرشـاه پیامی به غلامی نفرستاد

 

 

پرواه مکن عزیز که دل برای توست

 

گویند گرچه ناسزا تنها سزایی توست

 

 

در کوچه های درد ترا یادو میکنم

 

هرجا که پای مینهم آواز پایی توست

 

 

با یاد توبه کوه ها فریادو میکنم

 

هرکوه اگرصدا دهد گویا صدایی توست

 

در چشم تو تا عتاب با قیست

 

اندر دلم اضطراب با قیست

 

با خسرو من زمن بگویید

 

معموره ای او خراب با قیست

 

نقش خوش پای کوبی شان

 

بر چنگ و دف و رباب با قیست

 

 

بسوی کعبه میرفتم ندا آمد بیا اینجا

 

من اینجا کعبه اینجا مروه اینجا همصفا اینجا

 

چرا بیگانه میگردی بیا پهلوی ما بنشین

 

رفیق اینجا شفیق اینجا کس اینجا آشنا اینجا

 

گل پینجبرگ میخواهی من وهر چهاریارانم

 

تقی اینجا نقی اینجا ذکی اینجا ذکا اینجا

 

 

یارب نگه ام کن که نگهدار تویی

 

ما خوفته وغا فلیم بیدار تویی

 

هر چند دلم شکسته نا امید نیم

 

این جنس شکسته را خریدار تویی

 

خلوتی کو که خیالات تو انجا ببرم

 


دیده بر بندم و دل را به تماشا ببرم

 


قصه امرا به کدام آینه فریاد کنم

 


شهر خود را به سر راه کی آباد کنم

 


بار این درد همان خوب که تنها ببرم

 


خلوتی کو که خیالات تو انجا ببرم

 

جلوه شوخ بهارم که ز رنگ بو افتادم

 


مشت امیدم و در سینه تن افتادم

 


اه اگر حسرت امروز به فردا ببرم

 


خلوتی کو که خیالات تو انجا ببرم

 


دیده بر بندم و دل را به تماشا ببرم

 

 

در دلم بود که هرگز به کس دل ندهم

 

ناگهان روی تو دیدم و کرفتار شدم

 

به چهره لغزش هویت چه خوش بود گونی

 

بنفشه از بر گل دسته دسته می گذرد

 

از یادت

 

از یادت من برفتم زیبای خوب رویان

 

کشتم تباع بیوفا از یادت

 

دست بدست رقیبان داده ای

 

شب به بزم حریفان رفته ای

 

من بیاد توشب ها سوختم

 

رحم نکردی به حالم بیوفا

 

 

من بنام تو خواندم این جهان

 

تو زمن شستی از خشمت بمان

 

آخرین آرزوی من بدان

 

من زهجرچوشمع سوختم

 

زندگی افسانه جدائیست فریاد بی صدائیست

تنها مرو همسفر زندگی

کردی دیوانه ام ای زندگی

با تو بیگانه ام ای زندگی

آتش بی دریغ افروختی

باز و در لانه ام ای زندگی

اوووو تنها مکن سفر تو

آ تنها مکن سفر تو

میترسم از جدائی

تنها مرو همسفر

زندگی آه چه تلخ است جدائی همسفر

خسته ام از تنهائی همسفر

روزگاری که تنها میشوی

با سکوت آشنائی همسفر

 

 

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

سوی من وحشی صفت عقل رمیده

آهوروشی کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست

و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات

هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

 

 

هندی شعر:

مي شاعر تو نهي

(مي شاهر تو نهي، مگرهی حسين

جب سه دیکا مينی توجهکو

موجهکو شاعری آ گيی) - 2

مين عآشق تو نهي، مگرهی حسين

جبسی دیکا مينی توجهکو


Дата добавления: 2015-11-05; просмотров: 20 | Нарушение авторских прав







mybiblioteka.su - 2015-2024 год. (0.026 сек.)







<== предыдущая лекция | следующая лекция ==>